کد خبر: ۶۶۶۶۶
تاریخ انتشار: ۱۲:۲۰ - ۰۷ دی ۱۳۸۷

امین‌جامعه: قاضی شعبه اجرای احکام او را فرامی‌خواند تا برگه‌یی را که مقابل او قرار داده امضا کند. پاهایش تاب تحمل وزن نحیف او را ندارد. با دقت نگاهی به سطرهای روی کاغذ می‌اندازد و آب دهانش را به سختی قورت می‌دهد. می‌توان حدس زد که او از روز گذشته که اطلاع پیدا کرده به انتهای راه رسیده، زندگی خود را بارها مرور و هزاران بار احساس ندامت و پشیمانی کرده است که ای کاش آن روز وقتی دست به چاقو برد و مرتکب جنایت شد، تنها کمی به عاقبت کار می‌اندیشید.

برای او میان مرگ و زندگی تنها یک نفس باقی مانده است. در چشمانش التماس و تمنا موج می‌زند و آرزو می‌کند کاش یک فرصت جبران به او داده شود، اما در جلسه صلح و سازش دادسرای جنایی او شاهد بود که خانواده مقتول همانند روز محاکمه در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران تنها درخواست قصاص کردند و او اکنون به انتهای راه رسیده است.

خبرنگار «امین‌جامعه» با این جوان محکوم هنگامی که در یک قدمی مجازات مرگ قرار داشت، به گفت‌وگو نشست. لازم می‌دانیم در ارتباط با این فرصت گفت‌وگو از قاضی اجرای احکام تشکر کنیم. امید است متن این گفت‌وگو درس عبرتی باشد برای کسانی که تصور می‌کنند با حمل چاقو و قدرتنمایی می‌توانند حق حیات دیگران را سلب کنند.

چند سال داری؟

21 سال دارم و چند روز دیگر 22 ساله می‌شوم.

قبلاً هم سابقه‌دار بودی؟

خیر، هیچوقت سابقه‌دار نبودم.

نگاه یک محکوم به آخرین دقایق زندگی چگونه است؟

خیلی سخت است، وقتی وکیل تسخیری‌ام را که دادگاه تعیین کرده بود در ملاقات با من گفت: حکم صادره در دادگاه به تایید شعبه 33 دیوانعالی کشور رسیده است، متوجه شدم در انتهای راه قرارگرفته‌ام و در این مدت لحظه‌یی آرامش نداشتم، اکنون نیز احساس می‌کنم همه چیز رو به پایان است. شاید باور نکنید اما در این روزهای آخر هر روز به خود می‌گفتم فردا روز آخر است و سرانجام نیز به روز تعیین شده رسیدم.

روز حادثه را به یاد می‌آوری؟

چه سوال سختی می‌پرسید. در این مدت آن روز را حتی برای لحظه‌یی فراموش نکرده‌ام. هر دقیقه از آن برای من عذاب‌آور بوده است، در این مدت به این باور رسیده‌ام که ما آدم‌ها وقتی همه نعمت‌ها را داریم به آنها توجه نمی‌کنیم، اما وقتی در شرایط دیگری قرار می‌گیریم، نظیر همین شرایطی که من دارم آن وقت همه چیز رنگ و بوی دیگری به خود می‌گیرد.

روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟

غروب بود و می‌خواستم به ملاقات یکی از دوستانم بروم. وقتی به محل قرار که در یکی از بوستان‌ها بود رسیدم، دوستم هنوز نیامده بود. به ناچار به انتظار او باقی ماندم و چند دقیقه بعد دوستم به من ملحق شد. مشغول گفت‌وگو بودیم که سه نفر در حال عبور از محل بودند که شروع به متلک‌پرانی به من و دوستم کردند. بر سر این موضوع میان ما درگیری پیش آمد و من نیز در یک لحظه با چاقویی که از دو ماه پیش از حادثه آن را خریداری کرده و با خود حمل می‌کردم، با آنها درگیر شدم و در یک لحظه با صدای فریاد جوانی که چاقو به قلبش اصابت کرده بود، متوجه شدم او غرق در خون است. با مشاهده این صحنه به سرعت از محل دور شدم و ساعتی پس از فرار متوجه شدم من مرتکب قتل شده‌ام و پلیس در جست‌وجوی من است. در آن شرایط احساس وحشت می‌کردم و می‌دانستم دیر یا زود پلیس مرا دستگیر خواهد کرد. به سرعت عازم خانه شده و با برداشتن مقداری وسایل قصد خروج از خانه را داشتم که از سوی پلیس دستگیر شدم.

چرا چاقو حمل می‌کردی؟

حمل چاقو یک حماقت بود. احساس می‌کردم با حمل چاقو قدرتمند می‌شوم، اما وسوسه حمل چاقو از من یک قاتل ساخت و تمام آرزوهای والدینم و مرا برباد داد.

در دادگاه چه گذشت؟

نماینده دادستان برای من درخواست مجازات قانونی کرد و والدین مقتول نیز درخواست قصاص کردند.

مقتول را می‌شناختی؟

خیر، هیچ شناختی از او نداشتم و همه چیز یک اتفاق بود. در دادگاه بود که متوجه شدم او تنها فرزند یک خانواده بوده است که قربانی یک لحظه ندانم کاری من شده است.

اکنون به چه نتیجه‌یی رسیده‌یی؟

پشیمانم و امیدوارم خداوند از سر تقصیرات من بگذرد.

درخواست رضایت نکردی؟

چرا، اما والدین مقتول نپذیرفتند.

احساس یک محکوم به مرگ در یک قدمی مجازات چیست؟

حکم مسافری که نمی‌داند چه سرنوشتی انتظارش را می‌کشد.

اگر فرصت دوباره پیدا می‌کردی چه راهی در پیش می‌گرفتی؟

قطعاً‌ شرایط زندگی‌ام به گونه‌یی دیگر رقم می‌خورد و سعی می‌کردم یک انسان باشم.

چه توصیه‌یی به کسانی که سلاح سرد و گرم حمل می‌کنند، داری؟

بزرگترین اشتباه را مرتکب می‌شوند زیرا کسی که چاقو حمل می‌کند باید بدانند با دست خود طناب‌دارشان را آماده کرده‌اند. ای کاش زندگی من درس عبرتی باشد برای کسانی که هنوز واقعیت‌ها را باور نمی‌کنند و...

جمله آخر...

از والدین خود و مقتول می‌خواهم مرا حلال کنند.

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"