کد خبر: ۱۹۶۲۱۶
تاریخ انتشار: ۱۱:۵۷ - ۱۶ آذر ۱۳۹۱

به گزارش فرارو، در گزارش مجله تایم درباره کشمکش های درونی یکی از تک‌تیراندازان ارتش آزاد سوریه چنین آمده است:

همرزمانش در ارتش آزاد سوریه او را به یک نام ساده می‌شناسند: "تک‌تیرانداز". تیرانداز ماهر بیست‌ویک ساله‌ای که در ارتش آموزش دیده و از بیست‌ویک فوریه از آن جدا شده تا به ارتش آزاد سوریه بپیوندد. تعداد کمی از همقطارانش نام کوچک او را می‌دانند و تعداد کمتری هم نام فامیلش را. خودش هم اینطور راحتتر است.

تک‌تیرانداز از خانواده‌ای نظامی و سنی ساکن حاشیه‌ی شهر دمشق می‌آید. عمویش در ارتش بشار اسد رتبه‌ی ژنرالی دارد و چندین نفر دیگر از اعضای فامیل او به عنوان افسران ارشد ارتش مشغول به خدمت هشتند. به غیر از پدر و مادر و خواهر و برادرانش سایر خویشاوندنش فکر می‌کنند که مرده است. خودش هم اینطور راحتتر است.

مرد جوان خوش‌هیکل با موهای کوتاه کرده و ریش، آرام و حواس جمع ساعت‌ها در سکوت کامل و انگشت بر ماشه از درون دوربین تفنگ دوربین‌دار دراگانف خود اوضاع را تحت نظر می‌گیرد. حواسش هست که لوله‌ی تفنگش از سوراخ دو وجبی که در دیوار یک آپارتمان درست کرده بیرون نزد و جایش را به تک‌تیراندازان ارتش بشار، که بعضیشان کمتر از پنجاه متر با او فاصله دارند، لو ندهد.

شاید خونسرد به نظر بیاید اما درونش آشوب است. پس از نه ماه که در کنار واحدهای ارتش آزاد سوریه جنگیده، ابتدا در حاشیه حلب و پس از ورود شورشیان به شهر در اواخر جولای در خود شهر، حال اندک اندک پرده توهم از جلوی چشمانش فرو افتاده و از عملکرد ارتش آزاد عصبانی است. می‌گوید: "من وقتی وارد شدم که ماجرا صاف و ساده بود. حال به کثافت کشیده شده. خیلی‌ها برای ساقط کردن اسد نمی‌جنگندند، می‌جنگند تا مشهور شوند، که اسم و رسم پیدا کنند. من دوست دارم به همان وضعیتی که سابقا بود بگردد، زمانی که برای خدا و مردم می‌جنگیدیم، نه برای اینکه فلان فرمانده به شهرت برسد."

او در ماه نوامبر از فرمان جنگ با شبه‌نظامیان کرد طرفدار بشار اسد در شهری در حاشیه حلب که شورشیان به آن وارد شده بودند، سرباز زد. می‌گوید: "چرا باید با کردها بجنگم؟ این کارها حاشیه‌ای است. این جنگ ما نیست."

مخالفان سوری، چه مسلح و چه غیر مسلح، اغلب گفته‌اند که بعید نیست پس از انقلاب منجر به سرنگونی اسد، انقلاب دیگری نیز در راه باشد. بسته به اینکه از چه کسی نظر بخواهید، خط‌کشی‌ها فرق می‌کند. برخی درگیری بین شورشیان اسلام‌گرا و سکولار را پیش‌بینی می‌کنند، بقیه درگیری میان نیروهای جداشده از ارتش و شهروندان مسلح را، برخی هم می‌گویند که درگیری‌ها قومی خواهد بود، بین کردها و عرب‌ها، عده‌ای هم می‌گویند که نه درگیری‌ها بر سر قلمرو خواهد بود، میان فرماندهان شورشیان. بعضی هم می‌گویند که درگیری در کار نخواهد بود. تک‌تیراندار، همچون بسیاری از همرزمانش، فکر می‌کند که درگیری رخ خواهد داد و به وقتش وحشتناک خواهد بود. می‌گوید: بعد از سقوط اسد سوریه تبدیل به سومالی نخواهد شد، هر استانی برای خودش یک سومالی خواهد بود."

اوایل اوضاع نه برای شورشی جوان و نه برای انقلاب این چنین نبود. تک‌تیرانداز می‌گوید: "الان فکر می‌کنم که کاملا زیر و رو شده‌ام، هیچوقت فکر نمی‌کردم که کسی را واقعا بکشم". اما کشته است. از زمان جداییش از ارتش تا به حال 34 نفر را کشته است، کسانی را که بی‌خبر از همه جا هدف گلوله‌اش قرار گرفته‌اند، و تک‌تیرانداز فکر می‌کند که احتمالا یکی از قربانیانش محمد دوست دوران کودکیش بوده، مردی که خودش می‌گوید: "از برادر هم به من نزدیکتر بود."

شورش های سوریه از بیست ماه پیش، با تظاهرات‌‌های خیابانی آغاز شد. تظاهرات به سرعت تبدیل به درگیری مسلحانه شد و جداشدگان از ارتش شروع به تیراندازی به نیروهای وفادار به اسد کردند. همچنان که درگیری‌ها عمیق‌تر و خونین‌تر می‌شد، جامعه‌ی جهانی تنها به نظاره ایستاد، و شورشیان مسلح در تلاش برای یافتن کمک، وارد رقابتی فزاینده برای بدست آوردن منابع شدند. پشتیبانان مختلف، چه سوری و چه خارجی، خصوصی و دولتی، وارد کارزار شدند، مردان خود را در میدان انتخاب کردند و شروع به رساندن پول و سلاح به آن‌ها کردند. کمک‌ها البته همیشه بی‌چشمداشت نبوده: اغلب در ازای رضایت به اتحادهایی بود که بسیاری شورشیان باور دارند به هیچ‌وجه پایدار نخواهند ماند. پول و سلاح نتواسته دوستی یا فرمانبرداری را باعث شود، تنها شاید قدردانی موقتی ایشان را درپی داشته است.

در چند هفته‌ی اخیر شورشیان پیشروی‌های بزرگی در بسیاری از بخش‌های سوریه انجام داده‌اند. ولی در حلب، بزرگترین شهر سوریه که زمانی پایتخت اقتصادی آن محسوب می‌شد، دیگر خبری از آن پیشروی‌های اولیه‌ در ابتدای ورود شورشیان به شهر و تصرف محله به محله نیست و اوضاع تا حد زیادی گره خورده است. با وجود اینکه هواپیماها و سلاح‌ها سنگین دولتی به بمباران محله‌های گوناگون در شهر ادامه می‌دهند و شورشیان که سعی دارند تا به پیشروی خود ادامه دهند، اما همچنان اصل درگیر‌ی در محله‌هایی جریان دارد که در ابتدای کار از کنترل نیروهای دولتی خارج شدند، و به نظر می‌رسد در این محله‌ها نیز درگیری به بن‌بست رسیده باشد. در این نواحی پیشروی‌ها متری صورت می‌گیرد و درگیری‌ها کوچه به کوچه است. این جاست که تک‌تیراندازها اهمیت به خصوصی می‌یابند. چند تک‌تیرانداز خوب می‌توانند یک جبهه را متوقف کنند، چرا که هر نوع پیشروی از سوی دشمن تلفات سنگینی دربر خواهد داشت.

و از این رو تک‌تیراندازها، به خصوص تک‌تیراندازان آموزش‌دیده، به شدت پرطرفدار شده‌اند. تک‌تیرانداز می‌گوید که "پول زیادی به من پیشنهاد شده انگار که دارم برای مافیا کار می‌کنم."

می‌گوید: "بعضی از فرماندهان شورشیان پول به من پیشنهاد داده‌اند، بقیه می‌گویند "فقط به ما بگو چه می‌خواهی"، یکییشان به من گفت "اگر بخواهی پدر و مادرت را می‌آورم و به جای امن انتقالشان می‌دهم، فقط بیا و با من کار کن!"، کار کردن با آدم‌های اینچنینی که خیال می‌کنند می‌توانند مرا خرید و فروش کنند برای من افتخاری ندارد."

در چندماه گذشته وی در محلات شمال‌شرقی بوستان الباشا، جایی که حال خالی از سکنه شده، مسقر بوده است. تک‌تیرانداز می‌گوید: "ما نمی‌توانیم به مواضع دولتی‌ها حمله کنیم، چرا که نابودمان می‌کنند، آن‌ها نمی‌توانند به سمت ما پیشروی کنند. من خسته نیستم ولی دوست دارم اتفاق جدیدی بیافتد. خاک جدید. از اینجا خسته شدم. حالم از اینجا بهم می‌خورد." با این وجود وی برای دشمنانش احترام قائل است می‌گوید ماه‌هاست شورشیان را در تنگنا قرار داده‌اند.

تک‌تیرانداز مرتبا به دنبال محل‌های مناسب جدیدی برای تک‌تیراندازی می‌گردد. از محله‌های خالی از سکنه رد می‌شویم، از راه‌پله‌های تاریک آپارتمانی بالا می‌رویم و سپس از میان سوراخ‌هایی که در آپارتمان ایجاد کرده‌اند حرکت می‌کنیم. تک‌تیرانداز درهای قفل‌شده‌ی آپارتمان را با لگد می‌شکند و در اتاق‌ها و آشپزخانه‌ها می‌گردد تا محل‌خوبی برای کمین پیدا کند. وارد یک پذیرایی می‌شود تا به ماهی داخل آکواریم غذا دهد. در یکی از آپارتمان‌ها در طبقه‌ی پنجم جسد سیاه شده و باد کرده‌ی مردی را دیدیم. بوی تعفن اشک آدم را در می‌آورد. چند شورشی جسد را در پتوی آبی پیچیدند و آنرا خارج کردند. تک‌تیرانداز کمینگاهش را پیدا کرده بود.

تک‌تیرانداز می‌گوید که با همه‌ی این سختی‌ها، روزهایی هست که حتی یک گلوله هم شلیک نمی‌کند و تنها بی‌این که کاری از دستش بربیآید در آپارتمان‌های تقریبا تاریک صبر می‌کند و به نظاره می‌نشیند و در افکارش غرق می‌شود. می‌گوید که همه‌ی قربانیانش شبه‌نظامی‌ها طرفدار حکومت و به گفته‌ی خودش خائن بوده‌اند. ولی خودش می‌داند که این تمام واقعیت نیست. می‌داند که دوست دوران کودکیش، محمد، خائن نبوده است. می‌گوید که نمی‌داند که گلوله‌ی خودش بوده یا همکارش محمد را کشته است.

می‌گوید: "با هم به مدرسه می‌رفتیم. با هم بزرگ شدیم. مادرش مثل مادر خودم بود. اینقدر که ما به هم نزدیک بودیم." تک‌تیرانداز پکر شده، چند نفس عمیق می‌کشد، وقتی از دوستش صحبت می‌کند با کلتش ور می‌رود و ضامنش را بالا و پایین می‌کند. دو جوان با هم به ارتش ملحق شدند و حتی پس از اینکه تک‌تیرانداز از ارتش جدا شد با هم در ارتباط بودند. تنها کسی که به غیر از خانواده‌ی تک‌تیرانداز خبر داشت او زنده است محمد بود. "به او گفتم از ارتش جدا شود، می‌گفت که نه هنوز زود است، می‌گفتم از ارتش جدا شو. به او گفتم می‌آیم و تو را با خودم می‌آورم، گفتم هر جا که بخواهد به دیدنش می‌روم، کمکش می‌کنم تا از ارتش فرار کند، حتی حاضر بود تا در پادگانش بروم. هر چی که می‌خواست، هر جا که بود، برایش انجام می‌دادم. اما مرتب می‌گفت: "هنوز زود است، هنوز زود است. می‌ترسید اگر از ارتش فرار کند همان بلایی را سر خانواده‌اش بیاورند که سر خانواده‌ی من آورده‌اند."تک‌تیرانداز می‌گوید اعضای خانواده‌اش مورد بازجویی قرار گرفته‌اند و در میان همسایه‌ها تحقیر شده‌اند. فکر می‌کند که تنها چیزی که باعث نجات خانواده‌اش شده تعداد زیاد ارتشی‌های فامیل بوده و این موضوع که اغلب تصور می‌کنند که وی مرده است.

محمد در نهایت به عزاز (شهری حوالی حلب که محل خدمت تک‌تیرانداز است) فرستاده و در ایست بازرسی به نام شط مستقر شد. هم تک‌تیرانداز و هم فرماندهش چند بار به محمد توصیه کردند که فرار کنند، چرا که قرار بود ایست بازرسی مورد حمله قرار گیرد. او توجهی نکرد. "ما سه تک‌تیرانداز بودیم. یک سرهنگ، یک سرباز و دوستم را کشتیم. نمی‌دانم کدامیک را من کشتم، من صورت‌هایشان را ندیدم. سربازهایی بودند که در مقابل ما قرار داشتند و ما دستور داشتیم آن‌ها را بکشیم." این ماجرا به سه ماه پیش باز می‌گردد.

"به هر حال او دیگر مرده، فکر کردن راجعش چه فایده‌ای دارد؟ مدت‌ها پس از آن ماجرا راجعش فکر می‌کردم. فکر می‌کردم چرا؟ او دوست من بود، چرا بهش شلیک کردم، نباید شلیک می‌کردم، اما حالا دیگر آن فکرها را پشت سر گذاشته‌ام. باید به پیش رفت."

همچون بسیاری از مردان در خط مقدم، تک‌تیرانداز خود به دین پناه آورده، ولی اسلامش چاشنی سیاست دارد. وی با احترام از گروه افراطی جبهاط النصره که مسئول چندتا از برزگترین عملیات انتحاری علیه اهداف رژیم هستند صحبت می‌کند. می‌گوید: "آن‌ها مخلص هستند و کار خوبی انجام می‌دهند. تک‌تیرانداز می‌گوید "اگر به توانم ذهن و جسمم را پاک کنم به گروهشان ملحق می‌شوم" و همزمان به پاکت سیگارش اشاره می‌کند. فردای آن‌روز تک‌تیرانداز سیگار را ترک کرد.

او همیشه این‌طور نبوده است. قبل از اینکه‌ "تک‌تیرانداز" شود، پنج سال در هامبورگ زندگی می‌کرده و بوکسوری قهار بوده تا اینکه در سال 2010 به وطن باز می‌گردد. می‌گوید زمانی که بازگشته عربیش آنقدر ضعیف بوده که به سختی می‌توانسته بخواند اما امروز می‌تواند با صوت برای همرزمانش قرآن بخواند. او مدت‌هاست رویای بازگشت به آلمان و بوکسور شدن را کنار گذاشته است. در حقیقت حتی نمی‌خواهد از جنگ جان سالم به در ببرد و می‌خواهد "شهید" شود. می‌گوید: "فقط در خط مقدم راحت هستم. تفنگم فقط جزیی از بدنم نیست، زندگی و سرنوشتمم هم هست." به یاد دارد که چطور اولین حمله‌ای که در آن شرکت کرد باعث زنده شدن احساسات مذهبیش شد. "قرار بود به یک ایست بازرسی در اطراف حلب حمله کنیم. کمین کرده بودیم. یک اسلام‌گرا با من بود. قلب من مملو یقین شده بود. وقتی که درحال جان‌دادن بود، به من گفت تنها چیزی که میان من با بهشت فاصله‌ انداخته آن جاده است. متاسفم که زنده ماندم."

چند روز بعد دوباره درباره‌ی موضوع قربانی‌ها و اینکه آیا همه‌شان خائنند و درباره‌ی دوستش محمد صحبت کردیم. آخر روز به او گفتم که او یک سوری است که سوری‌های دیگر را می‌کشد. جواب داد: "قبلا به کسانی که می‌کشتم فکر می‌کردم، اما آن‌ها بودند که شروع کردند. به خاطر سوری بودنم، این مردم، این مردمی که بی‌گناه در سوریه می‌میرند است که من اینکار را می‌کنم، من در کنار و برای مردمم ایستاده‌ام. آن‌ها که در کنار مردم نایستاده‌اند سوری نیستند، خائنند، خائن‌ها باید بمیرند."

محمد چه؟ او هم خائن بود؟ جواب داد: "نه، اما حال با این موضوع کنار آمده‌ام و دیگر اهمیتی ندارد."

"هرکس در تیررسم قرار گیرد خواهد مرد. همین و بس. قلب من سنگ شده است. به مذهب رجوع کرده‌ام، اما بعد از این که کشتن را تجربه کرده‌ام، قلبم از سنگ شده. یک تک‌تیرانداز می‌بیند چه کسی را که می‌کشد" لحظه ای سکوت و نفسی عمیق و ادامه می‌دهد: "سخت است. تک‌تیرانداز قربانیش را می‌بیند."

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"